بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی

رودی

عاشق فقیر

شامگاه

مجموعه:داستان
تاریخ:1393/02/17

نان و پنیر و سبزی

یه زن و شوهر عاشق اما فقیر سر سفره شام نشستند غذاشون خیلی مختصر و کم بود که یک نفر را به زور سیر میکرد مرد به خاطر اینکه زنش بیشتر غذا بخوره گفت بیا چراغ را خاموش کنیم و توی تاریکی بخوریم زن قبول کرد چند دقیقه چراغها را خاموش کردند ولی بعد که روشن کردند غذاها دست نخورده توی ظرف مونده بود.