موضوع غم انگيز در خصوص زندگى، كوتاه بودن آن نيست؛ بلكه غم انگيز آن است كه ما زندگى را خيلى دير شروع مى كنيم.

برتولت برشت

داستان کوتاه جوانمرد در آیینه ی خداوند

شامگاه

مجموعه:داستان
تاریخ:1394/01/09

داستان کوتاه جوانمرد در آیینه ی خداوند

جـوانـمـرد دعا می کرد و از خدا آیینه ای می خواست تا خود را در آن ببیند . . .

خدا دعایش را برآورده نمی کرد و جـوانـمـرد بر اجابت دعایش اصرار می ورزید

روزی ، عاقبت دعای جـوانـمـرد مستجاب شد و خدا آیینه ای به او داد و جـوانـمـرد حقیقت خود را دید !! پیراهنی بود پر از چرک و ناپاکی . . .

جـوانـمـرد ترسان شد و گفت نه ، خدایا ، این من نیستم . . .

پس کجاست آن همه شور و آن همه عشق و آن همه سوز و گداز که در من بود ؟

خدا گفت : آن سوز و گداز و آن شور و عشق که تو نیستی ، آن منم ، که گاهی در جامه ی تو می روم . . .

وگرنه تو همینی که می بینی !!

جـوانـمـرد خاموش شد و دیگر هیچ نگفت . . .

"عرفان نظر آهاری"

موضوع غم انگيز در خصوص زندگى، كوتاه بودن آن نيست؛ بلكه غم انگيز آن است كه ما زندگى را خيلى دير شروع مى كنيم.

برتولت برشت