چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است

امرسون

داستان خدای چوپان

شامگاه

مجموعه:داستان
تاریخ:1393/06/03

گرگ

نانوایی شلوغ بود و چوپان،مدام این‌پا و آن‌پا می‌کرد،نانوا به او گفت:چرا اینقدر نگرانی؟گفت:گوسفندانم را رها کرده‌ام و آمده‌ام نان بخرم،می‌ترسم گرگ‌ها شکمشان را پاره کنند!نانوا گفت:چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده‌ای؟گفت:سپرده‌ام،اما او خدای«گرگها»هم هست