اگر به سخني كه گفته ايد با تمام وجود پايبند هستيد، ديگر نيازي نيست براي آن پوزش بخواهيد.

اُرد بزرگ

داستان ملاقاتی

شامگاه

مجموعه:داستان
تاریخ:1393/04/01

عکاسی با سه پایه

سرباز از برج دیده بانی نگاه می کرد و عکاس را می دید که بی خیال پیش می آمد. سه پایه اش را به دوش می کشید. هیچ توجهی به تابلوی«منطقه نظامی/ عکاسی ممنوع» نکرد. هوا سرد بود و حوصله نداشت از دکل ....
پایین بیاید. مگسک را تنظیم کرد و لحظه نفس در سینه اش حبس شد. تلفن که زنگ زد، تیرش خطا رفت.

  ـ جک خواهرت از مینه سوتا آمده بود تو را ببیند. همان که می گفتی عکاس روزنامه است.فرستادمش سر پستت تا غافلگیر شوی.

منبع:http://dastanak.com