بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بی‌وفاست

حضرت علی علیه‌السلام

داستان مدیریتی کارمند فروش

شامگاه

مجموعه:داستان
تاریخ:1394/01/30

داستان مدیریتی کارمند فروش

مدير فروش يك شركت قصد داشت از بين دو داوطلب، يكي را به عنوان كارمند فروش استخدام كند. يك خودكار برداشت و گفت: «يكي از اين خودكارها را به من بفروشيد.»
نفر اول خودكار را گرفت و پس از بررسي آن گفت: «اين خودكار بسيار خوبي است. بدنه شفاف دارد و رنگ جوهر آن معلوم است و متوجه خواهيد شد كه چه زماني جوهر آن تمام مي‌شود. ته خودكار به گونه‌اي بسته شده است كه هيچ گاه جوهر آن به بيرون نشت نمي‌كند. در خودكار گيره‌اي دارد كه هم مي‌تواند خودكار را در جيب شما نگاه دارد و هم از نشت جوهر به پيراهن شما جلوگيري كند. وقتي در خودكار را برداريد مي‌توانيد آن را در سر ديگر خودكار قرار دهيد و مطمئن باشيد كه در خودكار را گم نمي‌كنيد و هم‌چنين موجب تعادل خودكار در هنگام نوشتن مي‌شود.»
مدير فروش كه تحت تأثير قرار گرفته بود، خودكار را به نفر دوم داد. او خودكار را گرفت و آن را با يك فشار محكم و ناگهاني به دو نيم كرد و گفت: «شما به يك خودكار جديد نياز داريد.»

منبع: داستان های مدیریتی