عمر آنقدر کوتاه است که نمی‌ارزد آدم حقیر و کوچک بماند

دیزرائیلی

داستان مدیریتی مونتاژ دوچرخه

شامگاه

مجموعه:داستان
تاریخ:1394/02/08

داستان مدیریتی مونتاژ دوچرخه

مردي از روي كاتالوگ، يك دوچرخه براي پسر خود سفارش داده بود. هنگامي كه دوچرخه را تحويل گرفت، متوجه شد كه قبل از استفاده از دوچرخه خودش بايد چند قطعه آن را سوار كند. با كمك دفترچه راهنما تمام قطعات را دسته‌بندي كرد و در گاراژ كنار هم چيد. با وجود اينكه بارها دفترچه راهنما را به دقت مطالعه كرد ولي موفق نشد كه قطعات دوچرخه را به درستي سوار كند. متفكرانه به همسايه‌اش نگريست كه مشغول كوتاه كردن چمن‌هاي حياط منزل خود بود. تصميم گرفت از او كمك بخواهد كه در مسائل فني بسيار ماهر بود.
مرد همسايه كمي به قطعات دوچرخه نگاه كرد كه در گاراز چيده شده بود. بعد با مهارت شروع به سوار كردن آن كرد. بدون اينكه حتي يك بار به دفترچه راهنما نگاه كند. پس از مدت كوتاهي تمام قطعات به درستي سوار شدند.
مرد گفت: «واقعاً عجيب است! چطور موفق شديد بدون خواندن دفترچه راهنما اين كار را انجام دهيد؟»
مرد همسايه با كمي خجالت گفت: «البته اين موضوع را افراد معدودي مي‌دانند اما من خواندن و نوشتن بلد نيستم.»
بعد با حالتي سرشار از اعتماد به نفس، لبخندي زد و اضافه كرد: «و آدمي كه نوشتن بلد نيست بايد حداقل بتواند فكر كند.»

شرح حكايت
اگر چه تنظيم و اجراي دستورالعمل‌هاي كاري براي انجام فعاليت‌ها و اطمينان از كيفيت نتايج در سازمان ضروري است اما لازم است مديران شرايطي در سازمان فراهم كنند كه كاركنان به فلسفه و هدف وظايف و فعاليت‌هايشان فكر كرده و آنها را درك كنند. هم‌چنين بايد حدي از انعطاف در انجام فعاليت‌ها براي كاركنان قائل شد تا زمينه بروز و رشد استعداد و خلاقيت آنان فراهم گردد. با اين كارها، كاركنان وظايف خود را با انگيزه بيشتر دنبال مي‌كنند و يافته‌ها و راهكارهاي ابتكاري خود را در راستاي اهداف سازمان به كار مي‌گيرند.

منبع: داستان های مدیریتی